چیزی کم دارم ؛ شاید تو را ، خدا را ، خود را...
دربندِ حصاری ناپیدا ، در بند باور ِ ناباوری های خودم .
گیرم که تنها عشق می داند کنج من کجاست ؛ حالا جای عشق کجاست؟!
شاید بازو به بازوی من آرمیده...شاید نشسته در جایی ( جایی در فرداهای من )
شاید ایستاده آنسوی مرگی که مالِ من است .
که گفته سکوت نشانه رضاست؟ . من سکوت کرده ام چرا که نشانه رفته ام !
دارم به جایی می رسم که راه
چون امتدادِ وریدِ بازوانم
دو شقه می شود .
+ نوشته شده در جمعه ۱۱ آذر ۱۳۹۰ ساعت توسط mahdiye
|