گاهي براي (زود) بسي دير ميشود

عمر تباه ماست که زنجير ميشود

گاهي ميان غصه دلي شاد ميشود

هرچند عاقبت که زغم پير ميشود

تير بلا چنان دل مارا نشانه کرد

بيچاره زندگي که زما سير ميشود

عمر خوش ماست که آن را دوام نيست

اين خواب صبح ماست که تعبير ميشود

تقدير بندگان که زبالا مقرراست

 بيچاره سرنوشت که تقدير ميشود

آهي که از خزانه مستي شکفته است

بهر دل سياه چه اکسير ميشود